یکی از شخصیتهای تاریخ مارکسیسم که مورد توجه فزایندهای قرار گرفته، رایا دونایفسکایا (۱۹۱۰–۱۹۸۷) است. دونایفسکایا با ترویج بدیل انسانگرایانه (اومانیستی) برای اشکال بیشماری از بیگانگی که معرّف جامعهی مدرن است، پیشفرضهای مارکسیسم مستقر را به چالش کشید.
نظریهی عام میهندوستی مبتنی بر قانون اساسی / یان ورنر مولر / ترجمهی کسرا شعبانی
مارکس چهگونه مارکس شد؟ / علی رها
بهسوی «حقوق و اقتصاد سیاسی» / مهدی سمائی
زنان، کارگران، حاشیهنشینان، روستاییان، طردشدگان و … نمیتوانند فقط سیاهی لشکر لیدرهای سیاسی بلوچ باشند. آنها هم در سایه انگاره فوق به درکی از موقعیت جنسیتی یا طبقاتی فرودستیشان میرسند و تشکلها و رهبران خاص خودشان را خلق میکنند. محتمل است که در این مسیر تجارب دیگر مناطق ایران و نیز جهان برای آنها ارزنده باشد.
برخلاف درک های سطحی بعضی از چپ ها ی م.ل. سنتی درک از انقلاب بمراتب پیچیده تر شده است. نیروها، استراتژی ها، اهداف و خواست ها و نیز ساختار های سرمایه داری و دولت ها همه به اشکال متفاوتی تغییر کرده است. هیچ چیز بجز بعضی از مفاهیم کلی و تجریدی منجمد نمانده است. نمی توان با نیروها و استراتژی ها و فهم کهنه از شرایط چیزی را متحول کرد. دختران جوانی که در اکباتان می رقصند و به زندگی ارج میـگذارند مشکل است به یک دگم خود را پای بند کنند. آنها نیازهای اجتماعی و هویت اجتماعی و فرهنگی سیال خود را از یک جهان فرار درک و کسب می کنند. بسیاری از جوانان اعتراضات جمعه های زاهدان و جاهای دیگر بلوچستان نیز متعلق به همین نسل اند ولی بنظرم روحیه نخبه گرایی و متمایل به انجمادسازی بما اجازه نمی دهد این واقعیت را درک کنیم.
پیشنهاد من آن است که حاکمان جمهوری اسلامی و مردان متعصب به خواسته های زنان احترام بگذارند، آنان را متهم به فریب خوردگی و بی عفتی نسازند و با مداراجویی و شکیبایی در این موضوع تامل نمایند و بدانند همان گونه که مردان تحمیل و زورگویی را برنمی تابند، برتافتن آن برای زنان نیز دشوار است.
بردگان ، سیاهان و زنان در طول تاریخ بشری علیه سلطه مبارزه کرده اند و جهت حرکت تاریخ همواره به زیان سلطه جویان بوده است.
هیچکدام از انقلابهای موسوم به میدان، تهدیدی بنیادی برای طبقهی سرمایهدار سیاسی شمرده نمیشد. آنها تنها بخشهای دیگری از این طبقه را به قدرت رساندند ــ از همین رو بحران سیاسی را که در ابتدا به آن واکنش نشان داده بودند تشدید کردند و به همین علت است که این انقلابها همواره تکرار میشوند ــ با این حال، این انقلابها هدف دیگری هم داشتند: «تضعیف دولت و تحت فشار قرار دادن و از صحنه خارج کردن سرمایهداران سیاسی بومی به نفع سرمایهی فراملی ــ چه بهطور مستقیم و چه غیرمستقیم از طریق سمنهای هوادار غرب».
دستاوردهای ورود جامعه به این مسیر را، حتی اگر به انقلاب نینجامد، نباید دستکم گرفت. جامعه از وضعیت بنبست و تعطیلیِ سیاست خارج میشود. رخداد، جامعهی سیاسی را به شکلهای مختلف دگرگون میکند. جنبشها از یکدیگر میآموزند که چگونه با چالشهایی نظیر پیچیدهتر شدن شیوههای مهار و سرکوب و تبدیل پراکندگی به تکثر سازمانیافته مواجه شوند. حتی شاید بیاموزند که چگونه این دستاوردها را با کمترین هزینه به تغییرات معنادار و مستمر بدل کنند.
بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهههای ۱۸۴۰ تا ۱۸۸۰
این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی ۱۸۴۰ تا ۱۸۶۰ ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.
نقد اقتصاد سیاسی
فرهادپور:
اگر سیاست با مردم است، پس دموکراسی حتماً لازم است، هرچند که کافی نیست.
تز یازدهم
وقتی به فرهنگ اهمیت میدهیم، مثل «آنتونیو گرامشی»، تئوریسین نابغه، طبیعی است که تنها بهاین فکر نمیکنیم که فقط معیشت یا اقتصاد مردم در برانگیختن آنها برای ساختن یک زندگی و جهان بهتر اهمیت دارد. بلکه فرهنگ را هم در این زمینه دخیل میدانیم و دخیل میکنیم. چون کسی که فرهنگ وسیعتری دارد؛ فرهنگ از جنبه تاثیر بر روحیه مردم و بهمعنایی که مردم را از سرگرمیهای پست و تخدیری بالاتر بیاورد.